گرد گرفتن ؛ غبارگرفتن. گردآلود شدن :
بدانگه که گیرد جهان گرد و میغ
کل و پشت چوگانت گردد ستیغ.
ابوشکور.
تنوره زدن. [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) چرخ زدن و گرد گشتن و حلقه بستن ، چنانکه گردباد تنوره می زند. ( آنندراج ) . گرد چیزی گرد آمدن :
هزاران دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین.
اسدی.
تنوره زد از گردش اندر سپاه
ز هر سو بزخمش گرفتند راه.
اسدی.