گرد گرفتن

لغت نامه دهخدا

گرد گرفتن. [ گ ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) گردکسی یا چیزی را گرفتن. اطراف و جوانب او را گرفتن. محاصره کردن. اِغتفاق. ( از منتهی الارب ) :
گسست و به خاک اندر آمد سرش
سواران گرفتند گرد اندرش.
فردوسی.

گرد گرفتن. [ گ َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) از چیزی گرد ستردن. پاک کردن گرد. زدودن گرد.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گرد گرفتن کسی یا چیزی را .
اطراف وجوانب کسی یاچیزی راگرفتن، محاصره کردن

فرهنگ معین

(گَ. گِ رِ تَ ) ۱ - (مص م . )خاکروبی کردن . ۲ - (مص ل . ) خاک آلود شدن .

پیشنهاد کاربران

گرد گرفتن ؛ غبارگرفتن. گردآلود شدن :
بدانگه که گیرد جهان گرد و میغ
کل و پشت چوگانت گردد ستیغ.
ابوشکور.
تنوره زدن. [ ت َ رَ / رِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) چرخ زدن و گرد گشتن و حلقه بستن ، چنانکه گردباد تنوره می زند. ( آنندراج ) . گرد چیزی گرد آمدن :
هزاران دلیران جوینده کین
به گردش تنوره زدند از کمین.
اسدی.
تنوره زد از گردش اندر سپاه
ز هر سو بزخمش گرفتند راه.
اسدی.

بپرس