کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
ابوشکور.
جهان فریبنده گردگردره سود بنمود و خود مایه خورد.
فردوسی.
چرا چون آسیاب گردگردی بیاکنده به آب وباد گردی.
( ویس و رامین ).
چو چرخ است کردارشان گردگردیکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.
اسدی.
وآن کز او روشنی پدید آیدروشن و گردگرد و نوّار است.
ناصرخسرو.
او راست بنای بی ستونی این گنبد گردگرد اخضر.
ناصرخسرو.
چرا گردد این گنبد گردگردبر آن سان که گویی یکی آسیاست.
ناصرخسرو.
دوش که این گردگرد گنبد میناآبله گون شد چو چهر من ز ثُریا.
قاآنی.