گرد کردن. [ گ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جمع کردن. ( آنندراج ). فراهم آوردن. عَش. غَلث. ( منتهی الارب ). تدویر. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). ابسال. ( ترجمان القرآن ). وسق. لم. تحصیل. تجمیع. جبایة. جمع. حشر. الفغدن :
کنون گر کند مغزم اندیشه گرد
بگویم جهان جستن یزدگرد.
فردوسی.
گشادند از آن پس درگنج بازکجا گرد کرد او به روز دراز.
فردوسی.
سران سپه را همه گرد کردبسی درد و تیمار لشکر بخورد.
فردوسی.
شتاب شاهان باشد به گرد کردن زرشتاب میر به خشنود کردن زوار.
فرخی.
پس بفرمود شاه تا همه راگرد کردند پیش او یکسر.
فرخی.
مالی یافت صامت و ناطق و کاغذها و دویت خانه سلطانی گرد کردند. ( تاریخ بیهقی ).بگفت این و لشکر همه گرد کرد
بزد کوس و برخاست صف نبرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
داد گسترده شود گرد کند دامن جورباز شیطان به زمین آید باز از پرواز.
ناصرخسرو.
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت.
سعدی ( گلستان ).
مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال. ( گلستان ).جهان گرد کردم نخوردم برش.
سعدی.
زر را به رای صرف کند سکه دار پهن لعنت بر آن کسی که ورا گرد میکند.
؟
|| فرازآوردن. || مدور کردن. گرد کردن. گلوله کردن. || فربه کردن. فربه کردن بدانسان که به تدویر گراید : گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
- عنان گرد کردن ؛ اسب را آماده حرکت کردن : همه جنگ را گرد کردن عنان
ز بالا به دشمن نمودن سنان.بیشتر بخوانید ...