گرد و خاک کردن

لغت نامه دهخدا

گرد و خاک کردن. [ گ َ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) غبار کردن. گرد افشاندن. || مجازاً برآشفتن. سخن به درشتی گفتن. غضبناک شدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - غبار کردن گرد افشاندن . ۲ - بر آشفتن بدرشتی سخن گفتن غضبناک شدن .

فرهنگ معین

(گَ دُ. کَ دَ ) (مص ل . ) (عا. ) جار و جنجال به راه انداختن ، قشقرق راه انداختن .

پیشنهاد کاربران

گرد و خاک کردن : 1 - کنایه از خشم گرفتن و به درشتی سخن گفتن . ، اشتلم کردن مترادف هارت و پورت کردن ( کلاهش را به زمین کوبید و شروع کرد به گرد و خاک کردن ) 2 - کنایه از میدان گرفتن و مبارزه طلبیدن ، خودنمایی
...
[مشاهده متن کامل]
کردن . مترادف تاخت و تاز کردن ، دوربرداشتن ، شلتاق کردن ( یک ترکه از اسلامبول برای کشتی آمده بود . . . خیلی گرد و خاک می کرد )

طوفان فراگیر

بپرس