گرد روی

لغت نامه دهخدا

گردروی. [ گ ِ ] ( ص مرکب ) آن که روی مدور دارد : مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی. ( حدود العالم ). حلیت ( او ) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی. ( مجمل التواریخ و القصص ).
رُقاق تنک کرده گردروی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی.
نظامی.
چو آن گردروی آهن سخت پشت
بنرمی درآمد ز خوی درشت.
نظامی.
|| در چراغ هدایت بمعنی آئینه فولادی که مدور باشد. ( غیاث ).

فرهنگستان زبان و ادب

{zinc dust} [شیمی، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] فلز روی ریزشده که در پوش رنگ های محافظ آهن و فولاد به کار می رود و نقش رنگ دانه را دارد

پیشنهاد کاربران

بپرس