بفرمود شه تا برآرند گرد
ز تمثال آن پیکر سالخورد.
نظامی.
|| کنایه از پایمال کردن و نابود ساختن باشد. ( برهان ). پایمال کردن و هلاک ساختن. همان خاک برآوردن از چیزی. ( آنندراج ).ویران کردن. خراب کردن : مدیح او برساند سر یکی به سها
هجای او ز سر دیگری برآرد گرد.
مؤیدی شاعر.
ترا پاک دادار بر پای کردبدان تا برآری از آن مرد گرد.
فردوسی.
برآریم گرد از شهنشاهتان سرافشان کنیم از بر ماهتان.
فردوسی.
همان نیز پور سپهبد چه کرداز ایران وتوران برآورد گرد.
فردوسی.
بس اندک سپاها که روز نبردز بسیار لشکر برآورد گرد.
اسدی.
به دیگر بزرگان نگر تا چه کردبرآرد همان از تو یکروز گرد.
اسدی.
گر بیابند ز تقلید حصاری به جهالت از تن خویش و سر این حکما گرد برآرند.
ناصرخسرو.
گردش این گنبد و مکر و دهاش گرد برآورد هم از اولیاش.
ناصرخسرو.
گرچه به صد دیده به جیحون درم از سرم این چرخ برآورد گرد.
مسعودسعد.
مرد نادان چو قصد دانا کرداز تن خویشتن برآرد گرد.
سنایی ( حدیقه ص 284 ).
وگر جای خالی کنیم از نبردز گیتی برآرند یکباره گرد.
نظامی ( شرفنامه ص 105 ).
از صومعه رختم به خرابات برآریدگرد از من و سجاده و طامات برآرید.
سعدی ( غزلیات ).
نه از لات و عزی برآورد گردکه توریة و انجیل منسوخ کرد.
سعدی ( بوستان ).
به اسبان تازی و مردان مردبرآر از نهادبداندیش گرد.
سعدی ( بوستان ).
مبین به چشم حقارت بهیچ خصم ضعیف که پشه گرد برآورد از سر نمرود.
صائب.