اگر بخشش و دانش و رسم و داد
خردمند گرد آورد با نژاد.
فردوسی.
چو شد پادشا بر جهان یزدگردسپه را ز شهر اندرآورد گرد.
فردوسی.
که هرچند گرد آورم خواسته همان کاخ و هم گنج آراسته.
فردوسی.
گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار.
منوچهری.
پس علما را جمع گرد آورد در سر و ایشان را گفت : من این سگ زندیق را به دست آوردم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 64 ). از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت. ( نوروزنامه ).مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.
سعدی ( گلستان ).
ز هستی تهی آی سعدی صفت که گرد آوری خرمن معرفت.
سعدی ( بوستان ).
یکی عدل تا نام نیکو بردیکی ظلم تا مال گرد آورد.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به گرد آوریدن شود.- فهم گرد آوردن ؛ حواس جمعی.در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار :
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
مولوی.
فهم گرد آرید و جان را دل دهیدبعد از آن از شوق پا در ره نهید.
مولوی.