گرته
لغت نامه دهخدا
گرته. [ گ َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 15000گزی شمال خاوری سکوهه و 8000هزارگزی خاور شوسه زاهدان به زابل. سکنه آن 5 خانوار است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
با بسط دادن معنی: الگو، نقشه، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نمونه
گرته برداری: الگوبرداری از نحوِ زبانِ خارجی و جانشین کردن کلمات فارسی بر اساسِ همان ساختار.
این گرته برداری میتواند معنایی یا نحوی ( دستورزبانی ) باشد.
... [مشاهده متن کامل]
در رابطه با، دوش گرفتن، خوش برگشتید، آسمان خراش، راه آهن، سیب زمینی، بازارسیاه؛ روی کسی حساب کردن، ارزش نهادن بر چیزی، به اجرا گذاشتن، حمام آفتاب گرفتن، تاکسی گرفتن، خود را روی چیزی متمرکز کردن، نقطه نظر، در جریان قرار دادن و . . . . صدها گرته برداری دیگر. . .
بعضی از این ها چنان در بافت زبان فارسی جا افتاده اند که حذف آن ها ناممکن است و باید پذیرفت.
گرته برداری: الگوبرداری از نحوِ زبانِ خارجی و جانشین کردن کلمات فارسی بر اساسِ همان ساختار.
این گرته برداری میتواند معنایی یا نحوی ( دستورزبانی ) باشد.
... [مشاهده متن کامل]
در رابطه با، دوش گرفتن، خوش برگشتید، آسمان خراش، راه آهن، سیب زمینی، بازارسیاه؛ روی کسی حساب کردن، ارزش نهادن بر چیزی، به اجرا گذاشتن، حمام آفتاب گرفتن، تاکسی گرفتن، خود را روی چیزی متمرکز کردن، نقطه نظر، در جریان قرار دادن و . . . . صدها گرته برداری دیگر. . .
بعضی از این ها چنان در بافت زبان فارسی جا افتاده اند که حذف آن ها ناممکن است و باید پذیرفت.
ذغال یا گرده یا خاکه زنگ
سیاه قلم