چه نیکو سخن گفت دانش فزای
بدان کت نه کار است کمتر گرای.
ابوشکور.
به کژی و ناراستی کم گرای جهان از پی راستی شد به پای.
ابوشکور.
همه به صلح گرای وهمه مدارا کن که از مدارا کردن ستوده گردد مرد.
ابوالفتح بستی.
تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید.
دقیقی.
به آسایش و نیکنامی گرای گریزان شو از مرد ناپاکرای.
فردوسی.
ز ما هر زنی کو گراید به شوی از این پس کس او را نبینیم روی.
فردوسی.
گر آیی و این حال عاشق ببینی کنی رحم در وقت و زی وی گرایی.
زینبی.
من مر ترا پسندم تو مر مرا پسندی من سوی تو گرایم تو سوی من گرایی.
فرخی.
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن به صد گنه نگراید به نیم بادافره.
فرخی.
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه مرا ز خدمت تو بازداشته خذلان.
فرخی.
آن کسی که خشم بر وی دست یابد و اندر آن خشم هیچ سوی ابقا و رحمت نگراید بمنزلت شیر است. ( تاریخ بیهقی ). و کار اصل ضبط کردن اولی تر که سوی فرع گراییدن. ( تاریخ بیهقی ).دل آنجا گراید که کامش رواست
خوش آنجاست گیتی که دل را هواست.
اسدی.
ره دین گرد هرکه دانا بودبه دهر آن گراید که کانا بود.
اسدی.
راه توزی خیر و شر هر دو گشاده ست خواهی ایدون گرای و خواهی آندون.
ناصرخسرو.
اگر خون تیره باشد و به سیاهی گراید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندر بیشتر وقتها زیتی تمام باشد و گاه باشدکه به سرخی گراید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).اکنون نومید مباش بتوبه گرای. ( کتاب المعارف ).
درون رفتم تنی لرزنده چون بید
چو ذره کو گراید سوی خورشید.
نظامی.
گراییدشان دل به افسون خویش امان دادشان از شبیخون خویش.
نظامی.
ملک زاده ز اندوه آن رنج سخت سوی آن بیابان گرایید رخت.
نظامی.
به بازار گندم فروشان گرای که این جوفروش است و گندم نمای.
سعدی ( بوستان ).
بیشتر بخوانید ...