فزاینده نام و تخت قباد
گراینده تاج و شمشیر و داد.
فردوسی.
اگر مهربان باشد او بر پدربه نیکی گراینده و دادگر.
فردوسی.
ای گراینده سوی این تلبیس شعر من سوی تو چه کار آید.
ناصرخسرو.
گراینده شد هر دولشکر به خون علم برکشیدند چون بیستون.
نظامی.
که دایم به دانش گراینده باش در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
|| مجازاً سنگین و وزین : لاجرم کافه انام ، خاصه و عوام به محبت او گراینده اند. ( گلستان ).ار گراینده نباشد سیم او در جیب من
از سبکساری بناگه باد برباید مرا.
سوزنی.
|| شیفته و مجازاً معتقد. مؤمن : به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گرددبه آئین و راه.
فردوسی.
گراینده باشد به یزدان پاک از او دارد امید از او ترس و باک.
فردوسی.
و با ترکیب های ذیل به معانی پیچاننده ، تاباننده و جنباننده آید:- گراینده تاج :
گراینده تاج و زرین کمر
نشاننده شاه بر تخت زر.
فردوسی.
- گراینده تیغ : گراینده تیغ و گرزگران
فروزنده نامدار افسران.
فردوسی.
- گراینده گرز : که جویا بدش نام وجوینده بود
گراینده گرز و گوینده بود.
فردوسی.
گراینده گرز و نماینده تیغبه بخشش جهان را ندارد دریغ.
فردوسی.
گراینده گرز و نماینده تاج فروزنده ملک بر تخت عاج.
فردوسی.
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود.