آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کاربست
[ در وصف سلیمان یا جمشید ازاین نظر که آن دو تن را یک تن فرض کرده اند ]
وآن کجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه.
دقیقی.
|| ( اِمص ) گراییدن. یازیدن. میل کردن. ( فرهنگ اسدی ). || بمعنی شبه و مانند هم آمده است ، چنانکه اگر کسی به کسی شباهتی داشته باشد گویند: به فلانی میگراهد؛ یعنی بفلانی مینماید. ( برهان ) ( آنندراج ) : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه.
رودکی.
نبوده چنان پهلوان پیش شاه نیاورده گردون باورا گراه.
میر نظمی ( از شعوری ص 325 ).