گران قدر

/gerAnqadr/

مترادف گران قدر: بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین

متضاد گران قدر: دنی، فرومایه

برابر پارسی: گرانمایه، گران پایه، والا

معنی انگلیسی:
dear, valuable, valued

لغت نامه دهخدا

گران قدر. [ گ ِ ق َ ] ( ص مرکب ) گرانپایه. عالی قدر. باوقار. متین. ( آنندراج ) :
گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان
به برگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد.
صائب ( از آنندراج ).
|| بسیار. افزون. پربها. قیمتی :
چه صلتهای گران قدر ستانند فزون
یکهزار و دوهزار و سه هزار و ده هزار.
فرخی.

فرهنگ فارسی

گران پایه عالی قدر ارجمند : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان ببرگ کاه کی آهن ربا مایل تواند شد ? ( صائب )

فرهنگ معین

( ~ . قَ )(ص مر. ) گران پایه ، ارجمند.

فرهنگ عمید

عالی قدر، گران پایه، ارجمند.

پیشنهاد کاربران

بپرس