گران سنگی. [ گ ِ س َ ] ( حامص مرکب ) سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی ، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. ( قابوسنامه ). کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچه باد آمد خس.
سنائی.
|| گرانی. گران قیمتی.بهاداری : تنگ دل شد جهان از آن تنگی یافت نان عزت گران سنگی.
نظامی.
رجوع به گرانبها شود. || سنگینی. ثقیل بودن : دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی.
فرهنگ فارسی
۱ - سنگینی ثقل : دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد ... ( سوزنی ) ۲ - وقار تمکین مقابل سبکساری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی . ۳ - شکوه سرفرازی . ۴ - قناعت خرسندی . ۵ - گرانقیمتی پر بهایی : تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی . ( نظامی )