گران سنگی

لغت نامه دهخدا

گران سنگی. [ گ ِ س َ ] ( حامص مرکب ) سنگینی. وقار داشتن. آهستگی. متانت. بردباری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی ، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی. ( قابوسنامه ).
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچه باد آمد خس.
سنائی.
|| گرانی. گران قیمتی.بهاداری :
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی.
نظامی.
رجوع به گرانبها شود. || سنگینی. ثقیل بودن :
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

۱ - سنگینی ثقل : دید چیزی بگران سنگی چون با هوی کرد ... ( سوزنی ) ۲ - وقار تمکین مقابل سبکساری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی . ۳ - شکوه سرفرازی . ۴ - قناعت خرسندی . ۵ - گرانقیمتی پر بهایی : تنگدل شدن جهان از ان تنگی یافت نان عزت گران سنگی . ( نظامی )

پیشنهاد کاربران

بپرس