گرازیدن


معنی انگلیسی:
saunter, shuffle

لغت نامه دهخدا

گرازیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) به تبختر رفتن. ( صحاح الفرس ). به ناز و تکبر و غمزه به راه رفتن و خرامیدن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).رفتاری از روی ناز و تکبر. ( جهانگیری ) :
آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.
کسائی.
گرازید بهرام چون بنگرید
یکی کاخ پرمایه آمد پدید.
فردوسی.
گرازیدن گور و آهو به دشت
بر این گونه هرچند خوشی گذشت.
فردوسی.
پادشا باش و به ملک اندر بنشین و بگیر
شادمان باش و بشادی بخرام و بگراز.
فرخی.
خوش خور و خوش زی ای بهار کرم
در مراد دل و هوا بگراز.
فرخی.
به روز نبرد آن هزبر دلیر
شتابد چو گرگ و گرازدچو شیر.
لبیبی.
پشت بدخواهان شکن بر فرق بدگویان گذر
پیش بت رویان نشین نزدیک دلخواهان گراز.
منوچهری.
به چنین اسب نشین وبه چنین اسب گذر
به چنین اسب گذار و به چنین اسب گراز.
منوچهری.
بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست
خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز.
ناصرخسرو.
ترا نامه همی برخواند باید
تو در نامه چو آهو چون گرازی.
ناصرخسرو.
دلا چه داری انده به شادکامی زی
بتا به غم چه گدازی به ناز و لهو گراز.
مسعودسعد.
چون خواجه ترا کدخدای باشد
با فتح چمی با ظفر گرازی.
مسعودسعد.
تا ز گرازیدن و چمیدن گویند
در چمن خرمی چمی و گرازی.
سوزنی.
نیستم مولود پیرا کم بناز
نیستم والد جوانا کم گراز.
مولوی ( مثنوی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) با ناز و تبختر رفتن : فی جنات النعیم در باغهای ناز و نعمت می نازند و می گرازند .

فرهنگ معین

(گُ دَ ) (مص ل . ) خرامیدن ، به ناز راه رفتن .

فرهنگ عمید

با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن: باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری: ۴۷۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس