آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.
کسائی.
گرازید بهرام چون بنگریدیکی کاخ پرمایه آمد پدید.
فردوسی.
گرازیدن گور و آهو به دشت بر این گونه هرچند خوشی گذشت.
فردوسی.
پادشا باش و به ملک اندر بنشین و بگیرشادمان باش و بشادی بخرام و بگراز.
فرخی.
خوش خور و خوش زی ای بهار کرم در مراد دل و هوا بگراز.
فرخی.
به روز نبرد آن هزبر دلیرشتابد چو گرگ و گرازدچو شیر.
لبیبی.
پشت بدخواهان شکن بر فرق بدگویان گذرپیش بت رویان نشین نزدیک دلخواهان گراز.
منوچهری.
به چنین اسب نشین وبه چنین اسب گذربه چنین اسب گذار و به چنین اسب گراز.
منوچهری.
بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز.
ناصرخسرو.
ترا نامه همی برخواند بایدتو در نامه چو آهو چون گرازی.
ناصرخسرو.
دلا چه داری انده به شادکامی زی بتا به غم چه گدازی به ناز و لهو گراز.
مسعودسعد.
چون خواجه ترا کدخدای باشدبا فتح چمی با ظفر گرازی.
مسعودسعد.
تا ز گرازیدن و چمیدن گوینددر چمن خرمی چمی و گرازی.
سوزنی.
نیستم مولود پیرا کم بنازنیستم والد جوانا کم گراز.
مولوی ( مثنوی ).