بشاهی بسی بگذرانیده ام
بسانیک و بد در جهان دیده ام.
فردوسی.
|| هضم کردن. تحلیل دادن. تحلیل کردن. گواردن.- از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.
- درگذرانیدن ؛ برتر بردن. بالاتر بردن. از اندازه خارج شدن و خارج کردن : قاضی چو سخن بدین غایت رسانید و ز حد قیاس ما اسب مبالغه درگذرانید. ( گلستان ).
- گذرانیدن شاهد ؛ به گواهی آوردن گواه. گواه آوردن. نشان دادن بینه را.
|| گذرانیدن کار. امضاء.امر.