گذر یافتن

لغت نامه دهخدا

گذر یافتن. [ گ ُ ذَ ت َ ] ( مص مرکب ) راه پیدا کردن. عبور کردن. گذشتن. نجات یافتن. ظفر یافتن :
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که از چرخ گردون که یابد گذر.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گر
نباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
همی از تو جویند شاهان هنر
که یابد بهر کار بر تو گذر.
فردوسی.
که فرزانه و مرد پرخاشخر
ز بخشش به کوشش نیابد گذر.
فردوسی.
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر دانشی بیگمان.
فردوسی.
ز خاور بر او تا در باختر
ز فرمان من کس نیابد گذر.
فردوسی.
نه دانا گذر یابد از چنگ مرگ
نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ.
فردوسی.
بخواهید تا زین سرای سپنج
گذر یابم و دور مانم ز گنج.
فردوسی.
که گر پیلسم از بد روزگار
گذر یابد و بیند آموزگار.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - عبور پیدا کردن مجال عبور یافتن : سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر . ۲ - تجاوز کردن درگذشتن : زخاور برو تا در باختر زفرمان من کس نیابد گذر . ۳ - نجات یافتن خلاص شدن : چنین داد پاسخ ستاره شمر که از چرخ گردون که یابد گذر ?

پیشنهاد کاربران

بپرس