گذرِ شبی تار ( ژاپنی: 暗夜行路 انگلیسی: A Dark Night's Passing ) رمانی در ژانر خودزندگی نامه ای I - Novel و تنها رمان بلند نائویا شیگا و نماد ادبیات مدرن ژاپن است. در ابتدا به صورت سریالی بین ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۷ منتشر شد. داستان زندگی نویسندهٔ ژاپنی جوان و ثروتمندی در ابتدای دههٔ ۱۹۰۰ در تقلای فرار از افسردگی اش با ازدواج.
توکیتو کِنساکو نویسندهٔ جوان مشتاقی ست که در نوجوانی برای زندگی نزد پدربزرگش فرستاده می شود که با دلبرش اوئی می زید. پدربزرگ و مادرش خیلی زود از بیماری می میرند. کِنساکو با اوئی در توکیو زندگی می کند. در واکنش به رد پیشنهاد ازدواجش شب ها دیر می خوابد، در شهر ول می گردد، عصرها با رفقا به شرابخواری می رود. به لطف پول خانواده، مستقلاً ثروتمند است. کِنساکو و دوستانش با گیشاها لاس می زنند و شروع می کند به جنده بازی. زندگی قاعده مند و پیشرفت در نوشتن برایش سخت است. به برخی گیشاها و دختران بار علاقه مند می شود ولی علاقه اش به جایی نمی رسد.
برای نوشتنِ جدی به شهر ساحلی اونومیچی می رود ولی به جای نوشتن تنها می شود و خودش را خواستگار اوئی می یابد که ۲۰ سال بزرگ تر از اوست. از برادرش نوبویوکی می خواهد واسطه شان شود. در مکاتباتشان برادرش رازی می گوید: تصور می شود کِنساکو ثمرهٔ معاشقهٔ کوتاه و احتمالاً غیرداوطلبانهٔ مادرش با پدربزرگ پدری اش است که وقتی پدرش در آلمان درس می خواند با او می زیست. پدرش تصمیم گرفت زنش را ببخشد ولی این موضوع سردی پدر به کِنساکو را توضیح می داد. کِنساکو علت رد خواستگاری اش از آیکو را هم همین می داند چون پدرش شدیداً مخالفش بود. اوئی هم خواستگاری اش را رد کرد و کِنساکو برگشت به توکیو و دوباره مثل قبل با هم زندگی کردند.
مدتی بعد کیوتو را خانه اش کرد. وقتی در پیاده روی ای دختری را پسندید به کمک دوستی فهمید و دوست خانوادگی دیوان سالاری واسطشان شد. کِنساکو و نائوکو ازدواج کردند و سال اول ازدواجشان خوش بود ولی پسردار شدند و بچه از بیماری ایرزیپلاس مرد. اوئی هم برای کمک به ادارهٔ رستوران گیشاداری عموزاده ای به تیانجین چین رفت.
نائوکو و کِنساکو برای بچه شان عزاداری می کنند. کِنساکو برای نجات اوئی که پس از مشاجره با عموزاده اش دزدیده شده و در آستانهٔ تجاوز افسر پلیس ژاپنی کُرهٔ اشغالی ست به کُره می رود. در غیابش عموزادهٔ نائوکو به دیدارش می آید و پس از شبی کارت بازی با دوستان به او تجاوز جنسی می کند. وقتی کِنساکو برمی گردد به نظرش مشکلی در کار است و نائوکو اعتراف می کند. کِنساکو ناراحت است و با وجودی که ظاهراً می بخشدش رابطه شان متشنج می شود و کِنساکو خشمگین. نائوکو دختری می زاید. اوئی با آن ها زندگی می کند. خشم سرکوب شدهٔ کِنساکو به نائوکو بدل به افزایش رفتار خشونت بار با او می شود تا نهایتاً با ازدست دادن کنترل خشمش وقتی اصرار داشت سوار قطار شود و کِنساکو آن را برایش ناایمن می دانست او را از قطار در حال حرکت بیرون انداخت. نائوکو زخم مختصری برداشت ولی دلش از رفتارش عمیقاً شکست. کِنساکو وقتی فهمید خشمش میانشان جدایی انداخته برای زیارت معبدی بودایی به کوه دایسِن رفت. در کوهستان و با وجود کارهای روتین معبد آرامش یافت. در کوهنوردی شبانه مسموم شد. در کوهپایه احساس عروج نفس با طبیعت و جهان یافت. فردایش از شدتِ بیماری پزشک خبر کردند و تلگرامی برای آمدن فوری نائوکو فرستادند. پایانش نامعلوم. نائوکو می فهمد از مرگ کِنساکو چندان ناراحت نمی شود ولی از سویی خودش را تا ابد به او بسته می یابد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفتوکیتو کِنساکو نویسندهٔ جوان مشتاقی ست که در نوجوانی برای زندگی نزد پدربزرگش فرستاده می شود که با دلبرش اوئی می زید. پدربزرگ و مادرش خیلی زود از بیماری می میرند. کِنساکو با اوئی در توکیو زندگی می کند. در واکنش به رد پیشنهاد ازدواجش شب ها دیر می خوابد، در شهر ول می گردد، عصرها با رفقا به شرابخواری می رود. به لطف پول خانواده، مستقلاً ثروتمند است. کِنساکو و دوستانش با گیشاها لاس می زنند و شروع می کند به جنده بازی. زندگی قاعده مند و پیشرفت در نوشتن برایش سخت است. به برخی گیشاها و دختران بار علاقه مند می شود ولی علاقه اش به جایی نمی رسد.
برای نوشتنِ جدی به شهر ساحلی اونومیچی می رود ولی به جای نوشتن تنها می شود و خودش را خواستگار اوئی می یابد که ۲۰ سال بزرگ تر از اوست. از برادرش نوبویوکی می خواهد واسطه شان شود. در مکاتباتشان برادرش رازی می گوید: تصور می شود کِنساکو ثمرهٔ معاشقهٔ کوتاه و احتمالاً غیرداوطلبانهٔ مادرش با پدربزرگ پدری اش است که وقتی پدرش در آلمان درس می خواند با او می زیست. پدرش تصمیم گرفت زنش را ببخشد ولی این موضوع سردی پدر به کِنساکو را توضیح می داد. کِنساکو علت رد خواستگاری اش از آیکو را هم همین می داند چون پدرش شدیداً مخالفش بود. اوئی هم خواستگاری اش را رد کرد و کِنساکو برگشت به توکیو و دوباره مثل قبل با هم زندگی کردند.
مدتی بعد کیوتو را خانه اش کرد. وقتی در پیاده روی ای دختری را پسندید به کمک دوستی فهمید و دوست خانوادگی دیوان سالاری واسطشان شد. کِنساکو و نائوکو ازدواج کردند و سال اول ازدواجشان خوش بود ولی پسردار شدند و بچه از بیماری ایرزیپلاس مرد. اوئی هم برای کمک به ادارهٔ رستوران گیشاداری عموزاده ای به تیانجین چین رفت.
نائوکو و کِنساکو برای بچه شان عزاداری می کنند. کِنساکو برای نجات اوئی که پس از مشاجره با عموزاده اش دزدیده شده و در آستانهٔ تجاوز افسر پلیس ژاپنی کُرهٔ اشغالی ست به کُره می رود. در غیابش عموزادهٔ نائوکو به دیدارش می آید و پس از شبی کارت بازی با دوستان به او تجاوز جنسی می کند. وقتی کِنساکو برمی گردد به نظرش مشکلی در کار است و نائوکو اعتراف می کند. کِنساکو ناراحت است و با وجودی که ظاهراً می بخشدش رابطه شان متشنج می شود و کِنساکو خشمگین. نائوکو دختری می زاید. اوئی با آن ها زندگی می کند. خشم سرکوب شدهٔ کِنساکو به نائوکو بدل به افزایش رفتار خشونت بار با او می شود تا نهایتاً با ازدست دادن کنترل خشمش وقتی اصرار داشت سوار قطار شود و کِنساکو آن را برایش ناایمن می دانست او را از قطار در حال حرکت بیرون انداخت. نائوکو زخم مختصری برداشت ولی دلش از رفتارش عمیقاً شکست. کِنساکو وقتی فهمید خشمش میانشان جدایی انداخته برای زیارت معبدی بودایی به کوه دایسِن رفت. در کوهستان و با وجود کارهای روتین معبد آرامش یافت. در کوهنوردی شبانه مسموم شد. در کوهپایه احساس عروج نفس با طبیعت و جهان یافت. فردایش از شدتِ بیماری پزشک خبر کردند و تلگرامی برای آمدن فوری نائوکو فرستادند. پایانش نامعلوم. نائوکو می فهمد از مرگ کِنساکو چندان ناراحت نمی شود ولی از سویی خودش را تا ابد به او بسته می یابد.
wiki: گذر شبی تار