قضا را چنان اتفاق اوفتاد
که بازم گذر بر عراق اوفتاد.
سعدی ( بوستان ).
صبااگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 43 ).
به خرابات مغان گر گذر افتد بازم حاصل خرقه و سجاده روان دربازم.
حافظ.
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحرگذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی.
حافظ.
می خوران را شه اگر خواهد بر دار زندگذر عارف و عامی همه بر دار افتد.
قاآنی.
جان بیشتر از وعده به تن آمده ، گویی او را بغلط بر سر خاکم گذر افتاد.
وحشی جوشقانی ( از آنندراج ).