لغت نامه دهخدا
گذاشته. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) صفت مفعولی از گذاشتن. رجوع به معانی گذاشتن شود: سائبه ؛ گذاشته شده. مُسرَدَح ؛ بر سر خود گذاشته. ( منتهی الارب ). متروک :
بسی قلعه نامور داشته
ز بیداد بدخواه بگذاشته.نظامی.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - نهاده قرار داده . ۲ - جا داده مقیم کرده . ۳ - واگذاشته تسلیم کرده . ۴ - بجا گذاشته باقی گذاشته . ۵ - ترک کرده رها کرده . ۶ - اجازه داده رخصت داده . ۷ - قرار داده سنت گذاشته . ۸ - عفو کرده بخشوده .
فرهنگ معین
(گُ تِ یا تَ ) (اِمف . ) ۱ - عبور داده ، گذرانیده . ۲ - عبور کرده ، گذشته . ۳ - سپری کرده . ۴ - نهاده ، قرار داده . ۵ - جا داده ، مقیم کرده . ۶ - رها کرده ، ترک کرده . ۷ - عفو کرده ، بخشوده .