لغت نامه دهخدا
گدائی. [ گ َ ] ( اِخ ) ( مولانا ) از شعرای مشاهیر ترکی گوی است و در زمان بابرمیرزا شعر او شهرت گرفت. او از دلها گدائی مینمود و از این تخلص میفرمودو شعر او همه ترکی است. و این مطلع ترکی از اوست :
آه کیم دیوانه کو کلم مبتلا بولدی ینه
بوکونکول نیک ایلکی دین جانغه بلا بولدی ینه.
و این مطلع:
دلبرا سن سیز تیریک لیک بیربلدی جان ایمیش
کیم ایقنک وردی قاشی ایوراولوم حیران یمیش.
عمر مولانا گدایی زیاده از نود سال بود. ( مجالس الفنائس ص 83 و 258 ).
گدائی. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، 30000گزی خاور گناوه و 3000گزی راه فرعی گناوه به برازجان. جلگه ، گرمسیر مرطوب و مالاریائی و سکنه 52 تن است. آب آن از چاه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
پیشنهاد کاربران
ساز بینوائی زدن ؛ گدائی کردن.
راه نشینی. [ ن ِ ] ( حامص مرکب ) عمل راه نشین. || گدایی. نشستن در معابر سؤال را. نشستن بر سر راهها گدایی را. رجوع به راه نشین شود.