گد

لغت نامه دهخدا

گد. [ گ َ ] ( ص ، اِ ) گدا باشد که گدایی کننده است. ( برهان ) :
شیر پشمین از برای گد کنند
بومسیلم را لقب احمد کنند.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون ج 1 ص 21 ).
- گد کردن ؛ گدایی کردن :
شکرت چه آرزو شد ز لب شکرفروشش
چو عباس دوس زوتر ز شکرفروش گد کن.
مولوی ( از برهان قاطع چ معین ).
سلطنت بگذاشت اکنون گد کند
نیک پندارد ولیکن بد کند.
اسیری لاهیجی نوربخشی ( از آنندراج ).
|| گدایی. ( برهان ). || گیاهی باشد. ( جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) گدایی

فرهنگ معین

(گَ ) (اِ. ) گدایی .

دانشنامه عمومی

شهر گد ( به مجاری: Göd ) در پِشت در کشور مجارستان واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۶٫۹۵۱ نفر[ ۱] است.
عکس گدعکس گدعکس گد
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

گد ( Gad ) :در زبان بلوچی به معنی میش کوهی
لغتا به معنی گدایی - گدایی کردن - نام شهر هم به این نام بوده است .

بپرس