همه نامداران پرخاشخر
ابا نیزه و گرزه گاوسر.
فردوسی.
وز آن جایگه شد بنزد پدربچنگ اندرون گرزه گاوسر.
فردوسی.
بچنگ اندرون گرزه گاوسربسر برش رخشان شده تاج زر.
فردوسی.
یکی گرزه گاوسر برگرفت جهانی بدو مانده اندرشگفت.
فردوسی.
ابا باره و گرزه گاوسرابا طوق زرین و زرین کمر.
فردوسی.
چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین.
فردوسی.
در یکدست کتاره ای چون قطره آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعه سحاب. ( حبیب السیر ج 2 ص 397 س 9 ). رجوع به گاوسار شود. || نام گرز فریدون. همان گاوسار، گاوچهر است آن را گاوسره هم گویند با زیادتی ها در آخر. ( برهان ) : تبه گردد آن هم بدست تو بر
بدین کین کشد گرزه ٔگاوسر.
فردوسی.
رجوع به گاوسار شود.