مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی دراندوه چون خر بگل.
نظامی.
|| ترسنده. بددل. ( برهان ). بزدل. مرغ دل. آهودل. کلنگ دل. شتردل. جبان : منم گاودل تا شدم شیر طالع
که طالع کند با دل من نزاعی
ازین شیر طالع بلرزم چو خوشه
که از شیر ترسد دل هر شجاعی .
خاقانی.
اسد گاودل کرکسان گاوزهره از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
بی شیر دلی بسر نیایدوز گاودلان هنر نیاید.
نظامی.
گاودل. [ دِ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکز شهرستان اهر، واقع در 10500گزی ارابه رو تبریز به اهر و 13 هزارگزی شمال باختری اهر، کوهستانی ، معتدل ، دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات ، و حبوبات ، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی ، گلیم بافی ، راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).