برین بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بگاواره گم کرد گوش ازدو سو.
فردوسی.
چون شیر شرزه یک تنه میباش در جهان مانند گاو چشم ز گاواره برمدار.
ابن یمین ( از جهانگیری ).
رجوع به گاباره شود.|| مخفف گاهواره که به عربی مهد خوانند. ( برهان ) :
آزاد وبنده و پسر و دختر
پیر و جوان و طفل بگاواره.
ناصرخسرو.
ز گاواره چون پای بیرون نهادی کمان برگرفتی و زوبین و خنجر.
فرخی ( از جهانگیری ).