هر آن کس که آن زخم شمشیر دید
خروشیدن گاو گردون شنید.
فردوسی.
همان گاو گردون هزار از نمک بیارند تا بر چه گردد فلک.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2988 ).
ثور و حمل گیاچر ریاضش و حوت و سرطان شناور حیاضش ، گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی نعمت نشان. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی چ اقبال ص 10 ). || ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاوی که به گردون شیار بندند. گاوی که بر عرابه بندند : بفرمود تا گاو گردون برند
سر گرگ از آن بیشه بیرون برند.
فردوسی.
چهل گاو گردون ز زر بار کرددو صد دیگر از دیبه انبار کرد.
( گرشاسب نامه ص 403 ).
ثور و حمل گیاچر ریاضش و حوت و سرطان شناور حیاضش ، گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی نعمت نشان چرخ هفتم از جی قطری و بحر قلزم از زندرود قطری. ( ترجمه محاسن اصفهان چ اقبال ص 10 ). چون بالش ها حاضر کردند پیر تیرتراش از حمل آن عاجز آمد، بخندید و فرمود که گاو گردون نیز بیاورند تا بار کرد وبازگشت. ( جهانگشای جوینی ).- امثال :
زور بر گاو و ناله بر گردون .