جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت به سوکند.
ناصرخسرو.
براینسان بود یک هفته شهنشاه بشادی و برامش گاه و بیگاه.
( ویس و رامین ).
من ز خدمت دمی نیاسودم گاه و بیگاه در سفر بودم.
سعدی ( گلستان ).
حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بیگاه.
حافظ.
|| هیچ. اصلاً ( در جمله منفی ). گاه و بیگه. رجوع به گاه شود.