گام گذاردن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) قدم گذاشتن. قدم برداشتن. گام نهادن : درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام.فردوسی.به مغرب میتواند رفت در یک روز از مشرق گذارد هر که چون خورشید گام آهسته آهسته.صائب. || آغاز کردن. اقدام کردن : پرستیده شد سوی دستان سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام.فردوسی.