گام زدن


معنی انگلیسی:
pace, to walk, to pace

لغت نامه دهخدا

گام زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) رفتن. شدن. قدم زدن. راه پیمودن. قطع و طی طریق کردن. بریدن راه : طعن ؛ گام زدن اسب و نیکو رفتن آن چون عنان را بکشی. ( منتهی الارب ) :
خنیده به هر جای و شیداسب نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام.
فردوسی.
ستاره شمر گفت بهرام را
که در چهارشنبه مزن گام را.
فردوسی.
سوی خیمه دخت افراسیاب [ منیژه ]
پیاده همی گام زد [ بیژن ] با شتاب.
فردوسی.
ورا کندرو خواندندی بنام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی.
همی زد میان سپه پیل گام
ابا رنگ زرین و زرین ستام.
فردوسی.
چو بشنید دایه ز دختر [ منیژه ] پیام
سبک رفت [ نزد بیژن ] و میزد به ره تیز گام.
فردوسی.
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فروگردد و خاقان از گاه.
عنصری.
اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی.
نظامی.
چنانش درنورد آرد سرانجام
که نتواند زدن فکرت در آن گام.
نظامی.
از بیم هلاک آن دد و دام
کس بر در آن حرم نزد گام.
نظامی.
من که چون کژدم ندارم چشم و نی پایم چو مار
چون توانم دید ره یا گام چون دانم زدن ؟
خاقانی.
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 236 ).
عقل چون جبریل گوید احمدا
گر یکی گامی زنم سوزد مرا.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - رفتن قدم زدن گام برداشتن : سوی خیم. دخت افراسیاب ( منیژه ) پیاده همی گام زد ( بیژن ) با شتاب . ۲ - عمل کردن عملی انجام دادن : اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی .

فرهنگ معین

(زَ دَ ) (مص ل . ) رفتن ، راه پیمودن .

مترادف ها

pace (فعل)
قدم رو کردن، پیمودن، گام زدن، با قدم اهسته رفتن

walk (فعل)
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن

فارسی به عربی

سرعة , مشی

پیشنهاد کاربران

بپرس