خنیده به هر جای و شیداسب نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام.
فردوسی.
ستاره شمر گفت بهرام راکه در چهارشنبه مزن گام را.
فردوسی.
سوی خیمه دخت افراسیاب [ منیژه ]پیاده همی گام زد [ بیژن ] با شتاب.
فردوسی.
ورا کندرو خواندندی بنام به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی.
همی زد میان سپه پیل گام ابا رنگ زرین و زرین ستام.
فردوسی.
چو بشنید دایه ز دختر [ منیژه ] پیام سبک رفت [ نزد بیژن ] و میزد به ره تیز گام.
فردوسی.
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنندقیصر از تخت فروگردد و خاقان از گاه.
عنصری.
اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی.
نظامی.
چنانش درنورد آرد سرانجام که نتواند زدن فکرت در آن گام.
نظامی.
از بیم هلاک آن دد و دام کس بر در آن حرم نزد گام.
نظامی.
من که چون کژدم ندارم چشم و نی پایم چو مارچون توانم دید ره یا گام چون دانم زدن ؟
خاقانی.
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم دست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 236 ).
عقل چون جبریل گوید احمداگر یکی گامی زنم سوزد مرا.
مولوی.