به آوردگه رفت و نیزه بگاشت
چولختی بگردید و باره بداشت.
دقیقی.
ترا پاک یزدان بر آن برگماشت.بد او ز ایران و توران بگاشت.
فردوسی.
بدین گونه گفتند پیر و جوان جز از رستم نامور پهلوان.
که رستم همی ز آشتی سر بگاشت
ز درد سیاوش به دل کینه داشت.
فردوسی.
همه پشت بر تاجور گاشتندمیان سوارانش بگذاشتند.
فردوسی.
سواری چو من پای بر زین نگاشت کسی تیغ و کوپال من برنداشت.
فردوسی.
گزند و بلای تو از من بگاشت که با من زمانه یکی راز داشت.
فردوسی.
گرفتش دم اسب و برجای داشت ز بالای سر چون فلاخن بگاشت.
اسدی طوسی.
|| این کلمه با مزید مقدم «بر» آید و معنی برگرداندن و برگشتن دهد. رجوع به برگاشتن شود : یکی راکه بد نامش ایزدگشسب
کز آتش نه برگاشتی در تک اسب.
فردوسی.
یکایک چو از جنگ برگاشت روی پی اندرگرفتم رسیدم بدوی.
فردوسی.
|| با مزید مقدم ( پیشوند ) «فرو» آید و معنی پائین انداختن و پائین آمدن دهد : از آن کوه غلطان فروگاشتند
مرآن خفته را کشته پنداشتند.
فردوسی.
رجوع به فروگاشتن شود.