گازری از بهر چه دعوی کنی
چون که نشویی خود دستار خویش.
ناصرخسرو.
به صابون دین شوی مر جانت رابیاموز کاین بس نکو گازری است.
ناصرخسرو.
وآنگهی فرزند گازر گازری سازد ز توشوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
؟ ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 387 ).
صلح جدا کن ز جنگ زانکه نه نیکو بوددستگه شیشه گر، پایگه گازری.
سنائی.
گازری از رنگرزی دور نیست کلبه خورشید و مسیحا یکیست.
نظامی.
|| ( ص نسبی ) کنایه ازسفید : تیره روز ما سفیدی یابد از آن کس که او
دلق شب را جیب نیلی کرد و دامن گازری.
واله هروی ( از آنندراج ).