سوی خیمه خویش بازآمدند
همه با سری کینه ساز آمدند.
فردوسی.
شوند آگه از من که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم.
فردوسی.
برفتند هر دو به راه درازیکی آزپیشه یکی کینه ساز.
فردوسی.
جوری که ز غمزه تو دیدیم بر عالم کینه ساز بستیم.
خاقانی.
سیه شیر چندان بود کینه سازکه از دور دندان نماید گراز.
نظامی.
|| جنگجو : چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوی رستم کینه ساز.
فردوسی.