کینه خواستن

لغت نامه دهخدا

کینه خواستن. [ ن َ / ن ِ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) انتقام جستن. انتقام جویی کردن. خونخواهی کردن : پریان به فرمان آن آمدند دلش بدان کینه خواستن شاد شد. ( قصص الانبیاء ص 34 ). و کینه جد بخواست از سلم و تور. ( فارسنامه ابن البلخی ). و رجوع به کین خواستن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) انتقام کشیدن : شاها . ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعداکین خواست . ( سلجوقنام. ظهیری )

پیشنهاد کاربران

بپرس