کینه ای

لغت نامه دهخدا

کینه ای.[ ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) کینه توز. کینه جو. انتقام جو.

پیشنهاد کاربران

زودکین. ( ص مرکب ) که زود عداوت و دشمنی نماید :
فلک کو دیرمهر و زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است
یکی را برکشد چون خور بر افلاک
یکی را افکند چون سایه بر خاک.
جامی.
کسی که از کسی کینه ای به دل داشته باشد
انتقام جو
گوز
کینه
انتقام میگیره

بپرس