برِ بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه.
فردوسی.
کین مدار آنها که از کین گمرهندگورشان پهلوی کین داران نهند.
مولوی.
باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من.
مولوی.
مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است.
مولوی.
رجوع به کین داشتن شود.