به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند
فراوان ز هر گونه جستند کین
نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.
فردوسی.
|| انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن : به زر مهر دادش یکی بدگهر
که کین پدر زو بجوید مگر.
فردوسی.
ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین.
فردوسی.
یکی آنکه گفتی که کین نیابجستم من از چاره و کیمیا.
فردوسی.
به دست خویش قضا را به سوی خویش کشیدهر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین.
فرخی.
کین نجویم که خود دراز شودطعنه شان خود به عکس بازشود.
خاقانی.
به کین جستن مرده ناپدیدسر زندگان را نشاید برید.
( از العراضه ).