نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن.
فردوسی.
متوز کین ، عدو را به روزگار سپارکه روزگار به تعجیل از او بتوزد کین.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. ( کلیله و دمنه ).زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم.
سوزنی.
لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... ( سلجوقنامه ظهیری ص 47 ).رجوع به مدخل بعد شود.