لغت نامه دهخدا
- کیف کردن با کسی ؛ با او در لذتی شریک بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || با او آرمیدن. با وی جماع کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| مسرور شدن ، چنانکه از کاری و پیش آمدی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نشئه و سکرگونه ای یافتن ، چنانکه از بعضی مسکرات و مخدرات. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نشئه گرفتن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیف ( مدخل ِ نخست ) شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
سرگرم کردن، خوشحال کردن، خشنود ساختن، لطفا، دلپذیر کردن، کیف کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خوشی کردن، خوشنود بودن، سرمست شدن!
حال کردن