کیص
لغت نامه دهخدا
کیص. ( ع ص ) دشوارخوی نیک بخیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بدخوی و نیک بخیل. ( ناظم الاطباء ). تنگ خلق ، و گویند بسیار بخیل. ( از اقرب الموارد ). || پستک نازک اندام پرگوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کوتاه بالای نازک اندام پرگوشت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کیص. [ ک َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) کیص [ کی ]. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل شود.
کیص. [ ی َ ] ( ع ص ) سخت پی. کیَص . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدخل بعد شود.
کیص. [ ی َص ص ] ( ع ص ) سخت پی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کیص. [ ک َ ] ( ع مص ) بددل و سخت گردیدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): کاص الرجل کیصاً و کَیَصاناً و کیوصاً؛ بددل و سست گردید از چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || تنها خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). تنها خوردن طعام را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): کاص طعامه ؛ طعام خود را تنها خورد.( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار خوردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):کاص من الطعام و الشراب ؛ از طعام و شراب بسیار خورد. ( از اقرب الموارد ). کصنا عنده ما شئنا؛ خوردیم در نزد وی هرچه خواستیم. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || به شتاب رفتن. ( از اقرب الموارد ): فلان مر یکیص ؛ یعنی فلان شتابی کنان گذشت. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید