کیبر

لغت نامه دهخدا

کیبر. [ ک َ / ک ِ ب ُ ] ( اِ ) پیکان پهن که به شکاری می اندازند. ( آنندراج ). نیزه کلانی که بدان شکار می کنند. ( ناظم الاطباء ) :
ز آمدشد کیبر کینه کوش
هوا شد یکی خانه چوب پوش.
عبداﷲ هاتفی ( از آنندراج ).
|| ( ص ) کسی که دارای عداوت نهانی باشد. ( ناظم الاطباء ).

کیبر. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چناران است که در بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع است و 287 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

پیکان پهن که به شکاری می اندازند . نیز. کلانی که بدان شکار می کنند . یا کسی که دارای عداوت نهائی باشد .

پیشنهاد کاربران

کیبر نام چند روستا که در دامنه رشته کوه کیبر کوه هستند می باشد که دهستان کیبر را تشکیل می دهند و مرکز آن روستان ابراهیمی است که در بخش جلگه زوزن در شهرستان خواف واقع شده است

بپرس