خماردار همه ساله باکیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار.
دقیقی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- بی کیار ؛ جلد و چالاک و به طور شادمانی. ( ناظم الاطباء ). بدون کاهلی. جلد. چابک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یکی پارسی بود بس نامدار
که سوجان بدش نام او بی کیار.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
رجوع به بی کیار شود. || نام گیاهی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).کیار. ( ع مص ) دنب برداشتن اسب در دویدن ، و الفعل من ضرب او نصر. ( منتهی الارب ). دمب برداشتن اسب وقت دویدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).