کی. [ ک َ / ک ِ ] ( ق ) کدام و چه وقت. ( برهان ). کدام وقت. ( فرهنگ رشیدی ). کلمه ای است که برای استفهام زمان می آید. ( غیاث ). استفهام فی الزمان یعنی برای طلب تعیین زمان. ( آنندراج ). کلمه غیرموصول به معنی چه وقت و چه زمان و چه جا و کجا که مانند معین فعل در استفهام و تمنا و انکار استعمال می گردد، مانند: کی باشد یعنی چه وقت باشد و مانند: کی آمد و کی رفت یعنی چه وقت آمد و چه وقت رفت و کجا آمد و کجا رفت. ( ناظم الاطباء ). چه وقت. چه زمان : کی آمد؟ کی رفت ؟ ( فرهنگ فارسی معین ). کدام هنگام. کدام زمان. چه وقت. متی. ایان. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اوستا، «کذه » ( چه وقت ). هندی باستان ، «کدا» ( چه وقت ). افغانی ، «کله » . استی ، «کد» ( هرگاه ، اگر، آیا ). بلوچی ، «کدی » ( چه وقت ). ایرانی باستان ، «کذا» ( چه وقت ). کردی ، «کی » ( که ؟ کدام ؟ ). ( حاشیه برهان چ معین ) : تا کی دوم از گرد در تو کاندر تو نمی بینم چربو ایمن بزی اکنون که بشستم دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب ؟
رودکی ( از یادداشت ایضاً ).
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری که تا کی کشم از خسر ذل و خواری.
رودکی ( احوال و اشعار ج 3 ص 1074 ).
تا کی دوم از پویه تو رسته به رسته ؟
بوطاهر ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
گردنگل آمد این پسر تا کی بربندیش به آخر هر مهتر.
بوالعباس ( از یادداشت ایضاً ).
تا کی همی درایی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاکن تری ز پک.
دقیقی ( از یادداشت ایضاً ).
ای چون مغ سه روزه به گور اندر کی بینمت اسیر به غور اندر.
منجیک ( ازیادداشت ایضاً ).
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ تا کی این طعم بد تو که گرفتی سر پژ.
منجیک ( از یادداشت ایضاً ).
یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او کی آید ز آتش برون.
فردوسی.
یکی تاج کز قیصران یادگار همی داشتی تا کی آید به کار.
فردوسی.
که بر من زمانه کی آید به سر که را باشد این تاج و تخت و کمر؟
۱ - ( مصدر ) داغ کردن : ای در بر سران قوی دل نهفته سر . وی بر دل کیان مبارزه نهاده کی . ( عثمان مختاری ) ۲ - ( اسم ) نشان سوختگی در پوست داغ . به سه نوع است اسم مختصر از (( کیف ) ) کقوله ٠اسم مختصر از کیف ٠ به معنی کیف یعنی چگونه ٠ یا دوم بمنزل. لام تعلیل و آن بر مای استفهامیه آید در سوال از علت مثل (( کیمه ) ) به معنی (( لمه ) ) و بر مای مصدریه ٠ یا سوم بمنزله (( ان ) ) مصدریه و علامت آن صحت حلول آن است محل (( ان ) ) و بر آن (( لام ) ) نیز داخل شود مانند (( لکی ) ) و به (( لای نفی ) ) نیز متصل گردد ٠
فرهنگ معین
( ~. ) (ادات استفهام ، ق . استفهام زمان ) ۱ - چه وقت ¿ چه زمان ¿: کی آمد، کی رفت . ۲ - چگونه ، چطور. (ق . ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) که ¿ چه کس ¿ (پس ) ۱ - گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی . ۲ - گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد. (به معنی دارنده و صاحب ): آبکی . (کَ ) (اِ. ) پادشاه بزرگ و قهار. (کَ یا کِ ) (ص . ) پاک ، خالص .
فرهنگ عمید
۱. چه وقت؟، چه هنگام؟، چه زمانی؟. ۲. چگونه؟. ۱. هریک پادشاهان کیانی، مانندِ کیقباد، کیکاووس، کیخسرو. ۲. [جمع: کیان] پادشاه بزرگ، شاهنشاه: کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین / می گردان که جهان یاوه و گردان استا (دقیقی: ۹۵ ). ۳. (صفت ) خالص، پاک: شدستم بی شک و بی شبهه بر وی / پذیرفتم مر او را از دل کی (زراتشت بهرام: رشیدی: کی ). ۱. داغ کردن پوست بدن با آهن تفته. ۲. (اسم ) جای سوختگی با آهن گداخته. چه کسی؟، کدام شخص؟.
گویش مازنی
/kay/ چه وقت کی - بازی سرگرمی
واژه نامه بختیاریکا
حرف نسبت. مثلاً بردکی یعنی سنگی؛ سفت ( کی ( کی اینچنین شد ؟؛ این اتفاق افتاد ؟ ) ) کی چینُو ؟ ( کِی ) کُ سُ کیه ؟
دانشنامه عمومی
کی (ایزدبانو). کی ( Ki ) ایزدبانوی زمین در دین سومری است. کی و آنو با یکدیگر برادر و خواهرند و هر دو از فرزندان انشار و کیشار هستند. آنوناکی فرزند کی است. کی به همراه انلیل کنترل زمین را به دست گرفته است.
کی (خواننده). کی ( به انگلیسی: Kei ) با نام اصلی کیم جی - سئون ( به انگلیسی: Kim Ji - yeon ) ( زاده ۲۰ مارس۱۹۹۵ ) خواننده، بازیگرکره ای است. او عضو گروه لاولیز است.
کی (خواننده کره جنوبی). کیم کی - بوم ( کره ای: 김기범؛ زادهٔ ۲۳ سپتامبر ۱۹۹۱ ) ، که بیشتر با نام هنری خود کی ( انگلیسی: Key; کره ای: 키 ) شناخته می شود، خواننده، رقصنده، رپر، ترانه سرا، بازیگر، طراح مد، و مجری تلویزیونی اهل کره جنوبی است.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
دانشنامه آزاد فارسی
کِی (یا: کَی؛ اوستایی : کَوی ) به معنای شاه و فرمانروا، عنوانی ویژۀ امیران مشرقِ ایران و نیز شاهان داستانی کیانی ( ← کیانیان). این عنوان معمولاً به صورت پیشوند پیش از نام شاهان کیانی قرار می گیرد؛ مانند کِی قُباد، کِی خُسرو و کِی کاووس . در شاهنامۀ فردوسی گاهی به ضرورت به جای نام شاهان نیز به کار رفته است . همچنین، در زبان های یونانی و رومی آن را به صورت کایی و گایوس می یابیم.
کَی یا کَوی ( به معنای «شاه» ) ، عنوان پادشاهان اسطوره ای کیانیان در اوستا است که بعدها به دست ساسانیان هند و شاهنشاهان ساسانی نیز استفاده شد. از جمله پادشاهان کیانی دارای این عنوان کی قباد، کی کاووس، کی خسرو، کی لهراسپ، کی گشتاسپ، کی بهمن و کی داراب هستند. ... [مشاهده متن کامل]
جنگ های ساسانیان با قبایل مهاجم خیونان، کیداریان و هپتالیان در مرزهای شرقی ایران، برای آن ها یادآور نبردهای پادشاهان کیانی با تورانیان بود و درنتیجه شاهنشاهان ساسانی را به استفاده از عنوان کیانی «کَی» ترغیب کرد. این عنوان بر سکه های یزدگرد دوم، پیروز یکم و قباد یکم به صورت «کَی یزدگرد» ( کَوی یَزْدَکِرْتُ ) ، «کَی پیروز» ( کَوی پیروئوزَت ) و «کَی قباد» ( کَوی کَوات ) ثبت شده است و همچنین عنوان کَی واپسین بار در سکه های قباد یکم در سال ۵۱۳ م. استفاده شد. ساسانیان هند حداقل یک سده پیش از شاهنشاهان ساسانی ایران و تا زمان سرنگونی به دست کیداریان در میانه سده چهارم میلادی، از این عنوان استفاده می کردند. — فردوسی در اوستا نام عده ای از پادشاهان و نام آوران با واژهٔ کوی همراه است. مانند کوی ائیپی ونگهو ( کَی اپیوه ) ، کوی ارشن ( کَی آرش ) کَوی ویشتاسپَ ( کَی گُشتاسپ ) ، کَوی هوُسْرَوَه ( کَی خسرو ) . در گاتاها کوی آمر و پادشاه است چرا که هم برای امرای مزدیسنا آمده و هم برای امرای دیویسنا. بیشتر با گرهم، کرپن و اوسیج که از دیوان هستند، همگروه است.
واژه کی به ارث رسیده از پارسی میانه ( کاد /کای/، �پادشاه باستانی افسانه ای ایران� ) ، وام گرفته از اوستایی 𐬐𐬀𐬎𐬎𐬌 ایرانی *k�wHiš، از پروتو - هندوایرانی *k�wHiš، از پروتو - هند و اروپایی * ( s ) kewh1 - . موبدان زرتشتی ساسانی شاعران بینا اوستا را به اشتباه به پادشاهان باستانی تعبیر کردند. ... [مشاهده متن کامل]
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 در لغت نامه دهخدا کی. [ ک َ / ک ِ ] ( ق ) کدام و چه وقت. ( برهان ) . کدام وقت. ( فرهنگ رشیدی ) . واژه ای است که برای استفهام زمان می آید. ( غیاث ) . استفهام فی الزمان یعنی برای طلب تعیین زمان. ( آنندراج ) . واژه غیرموصول به معنی چه وقت و چه زمان و چه جا و کجا که مانند معین فعل در استفهام و تمنا و انکار استعمال می گردد، مانند: کی باشد یعنی چه وقت باشد و مانند: کی آمد و کی رفت یعنی چه وقت آمد و چه وقت رفت و کجا آمد و کجا رفت. ( ناظم الاطباء ) . چه وقت. چه زمان : کی آمد؟ کی رفت ؟ ( فرهنگ فارسی معین ) . کدام هنگام. کدام زمان. چه وقت. متی. ایان. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . در اوستا، �کذه � ( چه وقت ) . هندی باستان ، �کدا� ( چه وقت ) . افغانی ، �کله � . استی ، �کد� ( هرگاه ، اگر، آیا ) . بلوچی ، �کدی � ( چه وقت ) . ایرانی باستان ، �کذا� ( چه وقت ) . کردی ، �کی � ( که ؟ کدام ؟ ) . ( حاشیه برهان چ معین ) : منابع ها. فرهنگ واژه های اوستا ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی فرهنگ فارسی به پهلوی فرهنگنامه کوچک پهلوی فرهنگ زبان ایرانی باستان فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی لغت نامه دهخدا فرهنگِ سَنسکریت - فارسی
در پاسخ به جناب بهنام رضایی پانترک وهم زده باید بگویم : 1 - کی به معنای چه کسی فارسی بوده و همان شکل در زبان ایتالیایی نیز کاربرد دارد . 2 - کی به معنای شاه نیز مخفف واژه کیان بوده در ابتدای نام شاههای ایران زمین بکار می رفته است . ... [مشاهده متن کامل]
3 - کی به معنای چه زمانی نیز واژه ای فارسی است . 4 - کیم واژه ای است مغولی که با زبان چینی یا کره ای مرتبط است .
با توجه به نارسایی خط در نوشتن سه فرم تلفظی میشود. که هر کدام معنای متفاوت دارد. Ki گرفته شده از کیم ترکی به معنای چه کسی که در زبان محاوره فارسی هست و در زبان رسمی وجود ندارد. Key به معنای چه زمانی که فارسی هست ... [مشاهده متن کامل]
Key یک لقب از عبارت کیخا گرفته شده و کی کاوس و کی خسرو که لاز ریشه ترکی دارد. ضمنا این واژه ربطی به زبانهایی اروپایی ندارد.
کی در گویش کرجی به معنی خانه. بن کی=زیرزمین خانه. در زبان اشتهاردی کیه به معنی خانه و در گویش سنگسر کِه به معنی خانه است. کی بانو=بانوی خانه، در کردی کابانو می شود. جعفر کوه زاده ، البرز شناس
بررسیِ واژگانِ " وزیر، چیدن، ویچیدن، گُزیدن، زیدن، زینیدن، فرزین، چین، زین، زینه و . . . ": ما میخواهیم تکواژها و چمهایِ واژگانِ بالا را واکاویم و سپس برابرواژه ای درخور به جایِ " تصمیم گرفتن" یا " entscheiden " ( آلمانی ) بیابیم. ... [مشاهده متن کامل]
واژه یِ " وزیر" در زبانِ اوستایی به ریختِ " ویچیرَ ( صفت ) /ویچیرا ( نام/مادینه ) " بوده است. 1 - "ویچیرَ" در زبانِ اوستایی به چمهایِ زیر بوده است: 1. 1 - تصمیم گیرنده، تعیین کننده، دستور/حکم دهنده، گُزیننده و برابر با " entscheidend " و " die Entscheidung treffend" در زبانِ آلمانی است. 1. 2 - ( کسی که ) تصمیم گرفته/به قطعیت رسیده، ( کسی که ) به یقین/باور/ اطمینان رسیده. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 2 - تکواژهایِ "ویچیرَ" ( وی. چی. رَ ) : خودِ واژه یِ " ویچیرَ" از سه تکواژِ " وی. چی. رَ" ساخته شده است که 2. 1 - "وی" در آن پیشوند است و باید دانست که پیشوندِ " وی" در زبانِ پارسیِ کُنونی به ریختِ" گُ" درآمده است ( برایِ بررسیِ بیشتر به پیامم در زیرواژه یِ " وی" از همین تارنما نگاه بیاندازید ) . 2. 2 - تکواژِ " چی" در واژه یِ "ویچیرَ/ویچیرا" برآمده از واژه یِ " کَی: kay" در همین زبانِ اوستایی است. " کَی" در زبانهایِ اوستاییِ کهن و جوان به چمهایِ زیر بوده است: a ) گزیدن، برگزیدن، انتخاب کردن، جُستن b ) جدا کردن آ ) " کَی"با پیشوندِ " وی/گُ": جدا کردن، متمایز کردن گزیدن، جُستن ب ) " کَی" با پیشوندِ "وی" و واژه یِ " ارش" به چمِ " راست":تصمیمِ درست گرفتن، انتخابِ درستی داشتن میانِ ( چیزها ) . پ ) با پیشوندِ " هم": گردآوردَن، جمع آوری کردن ( پاها را ) کنارِ هم گذاشتن / ( راستایِ پاها را ) کنار هم قراردادن . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ( در اینجا به زیبایی می توان دید که واژگانِ "جدا کردن، گزیدن، انتخاب کردن" با واژگانِ " تصمیم/تصمیم گرفتن" خویشاوندیِ معنایی دارند؛ چنانکه در زبانِ آلمانی نیز واژه یِ " scheiden" به چمِ " جداکردن/شدن" است و واژه " ent. scheiden" به چمِ " تصمیم گرفتن" است که با پیشوندِ " ent" همراه است. ) . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ما "چی" را از واژه یِ " ویچیرَ" به همراهِ پسوندِ " دَن" به ریختِ " چیدَن" در زبانهایِ پارسیِ میانه - پهلوی نیز داریم. ازآنجاییِ که دگرگونیِ آواییِ " چ/ز" در زبانهایِ ایرانی رواگمند ( =رایج ) بوده است ( بمانندِ اپچار/ابزار، روچ/روز، سوچ/سوز و. . . ) ، ما کارواژه یِ " زیدَن" را از " چیدن" داریم که در کارواژه یِ " گُزیدن=گُ. زیدن" به زیبایی نمایان است. نیاز به یادآوری است که واژه یِ " گُزیدن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی به ریختِ " ویچیدَن =وی. چیدن" بوده است. بُنِ کُنونیِ " زیدن"، " زین" می باشد؛این را می توان در کارواژه یِ " گُزیدن" با بُنِ کُنونیِ " گُزین= گُ. زین" دید. از سویِ دیگر میدانیم که بُن کنونیِ " چیدن"، "چین" می باشد و این چنین پیوندهایِ " زین" و " چین" آشکار می گردد. پس ریختِ دیگرِ " زیدَن"، " زینیدن" است ( چنانکه می گوییم: گفتن/گوییدن، گماشتن/گماردن، پرداختن/پردازیدن و. . . . ) 2. 3 - " رَ" نیز پسوندِ صفت ساز/نامساز بوده است؛ چنانکه " رَ" در واژه ای پسوندِ صفت ساز باشد، برایِ ساختنِ نام به ریختِ پسوندِ " را " در می آید. پسوندِ " رَ" را می توان در برخی زبانهایِ اروپایی همچون لاتین، زبانهای اسلاویک و. . . نیز دید. نمونه هایی از این پسوند در زبانِ اوستایی: اَغرَ ( اوستایی ) : اَغ. رَ" . . . " آغاز، آغال" ( پارسی ) ( زدایش و جایگشتِ آواییِ " رَ" ) چیثرَ ( اوستایی ) :چیث. رَ . . . " چیهرَک" ( پارسیِ میانه - پهلوی ) . . . " چهره" ( پارسیِ کُنونی ) ( پابرجاییِ پسوندِ " رَ" ) . . . . . . . . . . . . . . . . . نکته ها: نکته 1: همانگونه که گفته شد، دگرگونیِ آواییِ " چ/ز" در زبانهایِ اوستایی - پارسیِ میانه - پارسیِ کُنونی دیده می شود؛ این دگرگونیِ آوایی به زبان عربی پیوندی نداشته است؛ افزون بر نمونه هایِ گفته شده، کُنونه یِ ( =زمانِ حالِ ) برخی از کارواژگان که در زبانِ اوستایی به " چ" می انجامیدند، در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی به " ز" ترادیسِش پذیر هستند. نمونه ها: " ریچ/ریز" از "ریختن، "سوچ/سوز" از کارواژه " سوختن"، " تَچ/تاز" از "تاختن" و. . . . نکته 2: واژه یِ " فَرزین" به چمِ " وزیر" ساخته شده از دو تکواژِ " فَر" و " زین" است. تکواژِ " زین" در آن، بُنِ کُنونیِ " زیدَن" است؛ از همین رو به آسانی می توان دریافت که کارواژه یِ " فَرزین"، " فَرزیدَن" بوده است ( بسنجید با گُزیدن/گُزین ) . نکته3: واژگانِ " چیدن" و " زیدن" همریشه هستند ولی از نظرآوایی و دیسه ای، این دو واژه یکریخت نیستند و دارایِ بُن هایِ کُنونیِ جداگانه هستند و همین برایِ اینکه " زیدن" را به خودیِ خود یک کارواژه به شمار آوریم، بسنده می کند؛چنانکه در واژه یِ " گُ. زیدَن" دیده می شود. نکته 4 : شما با واکاویِ واژگانِ زبانهایِ باستانی و چمهایِ این واژگان، به زیبایی می توانید بدانید که چه واژگانی و چه مفاهیمی در زبانهایِ باستانیِ ایرانی از نزدیکیِ معنایی برخوردار بوده اند و این کار هم به شما در بازشناختِ یک فردِ ایرانیِ زمانِ باستان یاری می رساند و هم در یافتنِ واژگانِ سره به روشِ خویشاوندیِ چمهایِ واژگان. برای نمونه در اینجا پی برده شد که واژگانِ " تصمیم گرفتن، انتخاب کردن، جدا کردن، متمایز کردن، گُزیدن" از خویشاوندیِ معنایی برخوردار هستند. پس اگر شما یک کارواژه برایِ یکی از اینها داشته باشید، می توانید با بکارگیریِ پیشوندها بر رویِ این کارواژه، همه یِ چمهایِ بالا را پوشش دهید. نکته 5: پیشوندِ " ent" در واژه یِ " entscheiden " از زبانِ آلمانی در بسیاری جاها با پیشوندِ " وی/گُ" از زبانِ پارسی کارکردِ همسانی دارد. پیشوندِ " de" در واژه یِ " decide" نیز بهمچنین ( در این باره به زیرواژه "وی" از همین تارنما مراجعه کنید ) . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . پیشنهادها: پیشنهاد1: اکنون که ما دریافته ایم، " زیدن/زینیدن" بخودیِ خود یک کارواژه است، به آسانی می توانیم پیشوندهایی به آن بیافزاییم و نوواژگانی را از آن بیرون بکشیم؛ پیشوندهایی همچون " هم، در، اَندر، بر، هو و . . . " . پیشنهاد2: سببیِ ( Kausativ ) کارواژه یِ " زیدَن/زینیدن"، " زینیدن" است، کارواژه " زیناندن" می شود ( بمانندِ خوردن/خوراندن ) . پیشنهاد 3: از کارواژه یِ " زیدن/زینیدن" می توان واژگانِ " زینه، زینِش و. . . " را نیز بکار گرفت. واژه یِ " زینه" به چمِ " پله، لایه" با کارواژه یِ " زیدن/زینیدن" همبسته ( =مرتبط ) است و چنانکه می دانیم اینها با واژگانِ " چین، چینه" همریشه هستند. آنچه باید درنگریسته شود، این است که "چین، چینه" و " زین، زینه" با چمِ " جدا کردن" از واژه یِ " کَی" در زبانِ اوستایی همبسته ( =مرتبط ) هستند. پیشنهاد 4: یکی از برابرواژگانی که می توان به جایِ واژه یِ " تصمیم گرفتن" برنهاد، واژه یِ " زیدن/زینیدن" هست؛چنانچه خواهان بکارگیریِ پیشوند بر رویِ آن هستید، برای نمونه می توان پیشوندِ " بَر" را رویِ آن بکار بست. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . پَسگشتها: 1 - رویبرگهایِ 441 و 1438 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانی باستان" ( کریستین بارتولومه )
از معانی مختلف وپیش پا افتاده ( کی ) که بگذریم لقبی زیبا وحتما با ابهت برای بعضی از شاهان ایران بوده است و به نظر من کی به معنای سرچشمه ای است که همیشه زاینده است و هر گز خشک نمی شود وز آنجا که آب در ایران ... [مشاهده متن کامل]
بسیار مقدس بوده این لقب زیبا را به شاهان داده اند دریاچه مشهور کیو درخرم آباد ریخت ساده شده ای از کی آب است یعنی آب دایمی وجوشان و هرجا اسم کی یا هم خانواده های آن بر روی شهر یا روستایی باشد به معنای دارای آب جوشان ودایمی است
من نمیتوانم بگم کی هستم، أمّا مطمئناً میتوانم بگم کی نیستم. آخر الدواء الکَیُّ.
کِی واژه ای پارسی است که به انگلیسی و زبانهای اروپایی هم وارد شده و به ریخت king در آمده.
اشاره به زمان و یا مکان خاصی دارد
کی : شاه کیبانو : شهبانو ، کدبانو
کی ایرانی است وبه معنی بزرگ و از انرژی مثبت میاد و ok خارجی از همین واژه گرفته شده که خودشون در حالت عادی کی میگن و از انرژی مثبت میاد و این نشان دهنده قدرت و نیکی ایرانیان در دنیا بوده
( شاه ) در اوستایی ( - XSHAYATI، XSHAYO، XSHI ) و در پارسی باستان ( KSHATHRA، XSHAYTHIYA ) و در پهلوی ( SHAH، SHATHR ) بوده است. ( کِی ) نیز به همین معناست که در اوستایی همانطور که در بالا آمده بگونه ی ( _XSHI ) و در سانسکریت به گونه ی ( _KSI ) بوده است. برای نمونه: کِیخسرو، کِیقباد، کِی کاووس و. . . ... [مشاهده متن کامل]
همچنین است: کیان ( شاهان )
تا ، براى اینکه
هریک از پادشاهان سلسله کیان - پادشاه
کِیْ؛ نحوه خواندن /کای /به معنای /که ای /در شعر. مانند بیت زیر از جامی: کای فرازنده ی این چرخ بلند! و ای نوازنده ی دل های نژند در ضمن /و ای/ وِیْ/ تلفظ می شود.
تخت پادشاهی٬پادشاه چه موقع٬چه زمان
پادشـــــــــــــــــــاه نهاد آن کلاه کی ای بر سرش ببردند و پوشید روشن برش
چه وقت
در شاهنامه پادشاه
در زبان لری بختیاری به معنی چه کسی با کی رهدی هونس::با چه کسی رفتی خانه اش Ke
درمان با سوزن، درمان با داغ، درمان با چاقوی جراحی، درمان آخر و قطعی