بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست
خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز.
ناصرخسرو.
|| بجانبی متمایل ساختن. میل دادن بسویی : اکفاد، کژ کردن خنور را تا آنچه در وی باشد بریزد. ( منتهی الارب ). اصغاء، کژ کردن خنور را بوقت ریختن. ( منتهی الارب ).- کژ کردن دهن ؛ بقصد ریشخند و استهزا، شکل کج بدهان دادن :
آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند
نام احمد را دهانش کژ بماند.
مولوی.