کژ بینی

لغت نامه دهخدا

کژبینی. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) عمل و حالت کژبین. دوبینی. احولی. ( فرهنگ فارسی معین ). لوچی. کژچشمی. کج بینی. || بدخواهی. نابکاری. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کژبین و احول شود.

کژبینی. [ ک َ ] ( ص مرکب ) که بینی کژ دارد. آنکه بینی وی کج باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) : سرطان ( دلالت کند بر )... کژبینی ناهموار دندان. ( التفهیم ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه بینی وی کج باشد : ( سرطان ( دلالت کند بر ) ... کژ بینی نا هموار دندان ... ) . ( التفهیم )

پیشنهاد کاربران

بپرس