کپک زدن


معنی انگلیسی:
mildew, mold, to mould, to get musty

لغت نامه دهخدا

کپک زدن. [ ک َ پ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کره برآوردن نان. کره گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). اکراج. تکریج. تکرج. ( منتهی الارب ذیل کرج ). کپره زدن. کلاش گرفتن. کپک گرفتن. اُور زدن. اور گرفتن. رجوع به کپره زدن شود.

فرهنگ فارسی

کره بر آوردن نان کپره زدن

مترادف ها

mildew (فعل)
کپک زدن

mold (فعل)
سرشتن، کپک زدن، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن

mould (فعل)
کپک زدن، کپرک زدن، با قالب بشکل دراوردن

فارسی به عربی

عفن فطری

پیشنهاد کاربران

بپرس