کوکبی

/kowkabi/

لغت نامه دهخدا

کوکبی. [ ک َ / کُو ک َ ] ( ص نسبی ) منسوب به کوکب.
- شمع کوکبی ؛ از شاهد زیر چنین برمی آید که ظاهراً نوعی شمع بوده است :
کونشان شده ست چون لگن شمع کوکبی
وندر جواب این همه لال اند و الکن اند.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کوکبی. [ ک َ ک َ ] ( اِخ ) نبیره شیخ بایزید یله و در مشهد زادگاه آبا و اجداد خود زندگی می کند. مطلع زیر از اوست :
کُشتی من دل خسته را، ترک کمان ابروی من
تا بازیابم زندگی ، تیری بیفکن سوی من.
( از مجالس النفایس ص 111 ).

فرهنگ فارسی

نبیره شیخ با یزید یله و در مشهد زادگاه آبا و اجداد خود زندگی می کند .

پیشنهاد کاربران

بپرس