کوچگه

لغت نامه دهخدا

کوچگه. [ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) کوچگاه :
از آن کوچگه رخت پرداختند
سوی کوچگاهی دگر تاختند.
نظامی.
در کوچگه اوفتاد رختم
چون سست شدم مگیر سختم.
نظامی.
در عالم اگرچه سست خیزیم
در کوچگه رحیل تیزیم.
نظامی.
و رجوع به کوچگاه شود.
|| کنایه از دنیا. کوچگاه : آنچه حالی است می بینی و سفرهای دگر را فراموش کرده ای ، چنانکه در این کوچگه این عقبات درآمده ای ، سفرهای بسیار کرده ای و همه را فراموش کرده ای. ( کتاب المعارف ).
سر از لهو پیچید و گوش از سماع
که نزدیک شد کوچگه را وداع.
نظامی.
نیوشنده به ، گر غم خود خورد
که اونیز از این کوچگه بگذرد.
نظامی.
رجوع به کوچگاه شود. || زمان کوچ کردن. ( آنندراج ). هنگام کوچ و رحلت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کوچگاه شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس