لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. اندک ترین.
مترادف ها
کمترین، اقل، کوچکترین، خردترین
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کهترین. [ ک ِ ت َ ] ( ص عالی ) کوچکترین و خردترین. ( ناظم الاطباء ) :
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عمل دارم.
خاقانی.
|| خردسال ترین. ( ناظم الاطباء ) .
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عمل دارم.
خاقانی.
|| خردسال ترین. ( ناظم الاطباء ) .
کمترین
کهین