کوچکترین


معنی انگلیسی:
baby, least

لغت نامه دهخدا

کوچکترین. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( ص عالی ) خردترین و کهترین. ( ناظم الاطباء ). خردترین. صغیرترین. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین. || اندکترین : کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم. || کم سن ترین. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خرد ترین صغیر ترین . ۲ - کم وسعت ترین و کم حجم ترین . ۳ - اندکترین : کوچکترین اطلاعی بدست نیاوردم . ۴ - کم سن ترین .

فرهنگ عمید

۱. خردترین.
۲. اندک ترین.

مترادف ها

least (صفت)
کمترین، اقل، کوچکترین، خردترین

فارسی به عربی

اقل

پیشنهاد کاربران

کهترین. [ ک ِ ت َ ] ( ص عالی ) کوچکترین و خردترین. ( ناظم الاطباء ) :
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عمل دارم.
خاقانی.
|| خردسال ترین. ( ناظم الاطباء ) .
کمترین
کهین

بپرس