سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ مانند غوچ.
فردوسی.
هم از پهلوی ، پارس ، کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ.
فردوسی.
آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ آن تویی دول و تویی گول و تویی پای تو لنگ.
لبیبی.
اندر آن ناحیت به معدن کوچ دزد گه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
دزدان کوچ و بلوچ بر ایشان زدند و مردم را بکشتند. ( تاریخ گزیده ). دزدان کوچ و بلوچ زیاده از هزار مردند. ( تاریخ گزیده ص 399 ). معزالدوله... با مردم کوچ و بلوچ جنگ کرد و دست چپ او در آن جنگ بینداختند. ( تاریخ گزیده ص 418 ). و رجوع به کوچ شود.کوچ و بلوچ. [ چ ُ ب َ / ب ُ ] ( اِخ ) بعضی گویند موضعی است مابین صفاهان و کرمان. ( برهان ) ( آنندراج ).