ز کوهه به آغوش بردارمت
به نزدیک فرخنده زال آرمت.
فردوسی.
بیفکندش از کوهه چون سام گردببستش دو دست و به لشکر سپرد.
فردوسی.
یکی نیزه زد همچو آذرگشسب ز کوهه ببردش سوی یال اسب.
فردوسی.
تو گویی که از کوهه بردارمش به بر سوی ایوان زال آرمش.
فردوسی.
- زین کوهه ؛ بالش روی زین و نمد که به روی زین اندازند. ( ناظم الاطباء ).|| بلندی پیش و پس زین اسب را گویند خصوصاً ، چه پیش را پیش کوهه و عقب را پس کوهه خوانند. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). بلندی پیش و پس زین اسب. ( فرهنگ فارسی معین ). کوهه زین. قربوس. قربوت. حنو. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
خم خام در کوهه زین فکند.
فردوسی.
فروهشته از کوهه زین لگام به فتراک بر حلقه اش خَم ِّ خام.
فردوسی.
به قلب اندرون پور دستان سام ابر کوهه زین درون خَم ِّ خام.
فردوسی.
نصرت از کوهه زینت نه فروداست و نه بردولت از گوشه تاجت نه فراز است و نه باز.
منوچهری.
زدش بر کمربند و خفتان گبربرآوردش از کوهه زین به ابر.
اسدی.
به پیش کوهه زین برنهاد ایر چو یوغ سوار گشته بدان مرکبان رهوارم.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- پس کوهه ؛ بلندی عقب زین. ( ناظم الاطباء ).- پیش کوهه ؛ بلندی جلو زین. ( ناظم الاطباء ).
|| برآمدگی پشت گاو و پشت شتر را هم می گویند. ( برهان ). کوهان شتر و گاو. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مثل کوهان معنی می دهد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دوم روز، هنگام بانگ خروس
ببندیم بر کوهه پیل کوس.
فردوسی.
فرودآمد و تخت را داد بوس ببستند بر کوهه پیل کوس.
فردوسی.
یکی تخت بر کوهه ژنده پیل ز پیروزه تابان به کردار نیل.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...