کونی


مترادف کونی: امرد، گانی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز

معنی انگلیسی:
catamite, anal, bugger, poof

لغت نامه دهخدا

کونی. ( ص نسبی ) حیز ومخنث. ( ناظم الاطباء ). آنکه کون دهد. امرد. مفعول. پشت. ملوط. مخنث. ( فرهنگ فارسی معین ). مفعول. پسر ( یادختر ) بدفعل. مفعول از دبر. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || کلمه فحش. ( ناظم الاطباء ).

کونی. [ کو / ک َ نی ی ] ( ع ص ) منسوباً، پیرکلانسال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طویل العمر و پیر کلانسال. ( ناظم الاطباء ). کلان سال. ( از اقرب الموارد ).

کونی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) وجودی. ( ناظم الاطباء ). موجود. وجوددارنده. ( از اشتینگاس ). || مادی و دنیوی. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

کونی. [ ک َ نی ی ] ( ع ص نسبی ) موجود و بودنی. ( ناظم الاطباء ). موجود. وجوددارنده. ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه کون دهد امرد مفعول پشت ملوط مخنث .
موجود و بودنی . وجود دارند .

پیشنهاد کاربران

ظاهرا معادلش بر زبان عرب زبانان ( منیوچ ) که در اصل مَنْیُوک بر وزن مفعول است، باشد.
خوش پسر. [ خوَش ْ / خُش ْ پ ِ س َ ] ( اِ مرکب ) پسر خوشگل. امرد. پسر زیباروی. ساده :
و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری. . . کمر بر میان بسته. . . ( جهانگشای جوینی ) .
گروهی نشینند با خوش پسر
...
[مشاهده متن کامل]

که ما پاکبازیم و صاحبنظر.
سعدی.
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
مایل به اوفتادن چون میوه رسیده.
صائب ( از آنندراج ) .

پرکاربرد ترین و بی ریا ترین اسم برای صدا زدن دوستان نزدیک
وقتی توی یه جمع بگی ( ( هی کونی ) ) چند نفر برمیگردن شما با اونی که کار دار ی حرف میزنی
بیتی از عارف نامه ایرج میرزا:
نمی دانستم ای نامردِ کونی*که منزل می کنی در باغِ خونی
bottom boy ( n. )
( US gay ) one who enjoys anal intercourse
کسی که بامیل خودش ازپشت لذت میبرد
یعنی کسی که با میل خودش رابطه جنسی انجام میدهد
نام شهری در مجارستان
ملوط. [ م َ] ( ع ص ) لواط کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . مأبون. مخنث. پسر بد. پسری که با اوعمل غیرطبیعی کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کسی که از پشت ازباب لذّت دیگر مردان را فراهم مینماید.
کنده
( ص ) پسر امرد قوی جثه. ( برهان ) . امرد قوی جثه درشت پیکر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . امرد قوی جثه. ( رشیدی ) . امردی باشد . ( صحاح الفرس ) . مخنث. پسر بدکاره . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و این کنده مخفف کون ده است واو آن حذف شده . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
...
[مشاهده متن کامل]

از قحبه و کنده خانه ٔ احمد طی
ماند بزغاروی در کنده ٔ ری.
منجیک.
خواجه ٔ ما ز بهر کنده پسر
کرد از خایه ٔ شتر گلوند.
طیان.
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
سوزنی.
کنده ای را لوطئی در خانه برد
سرنگون افکند و در وی می فشرد.
مولوی ( از آنندراج ) .
آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امراء بزرگ خطاب �کنده � و �مواجر� کردی. ( بدایعالازمان فی وقایع کرمان از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به گنده شود.
( ص ) امرد. مفعول. ( فرهنگ فارسی معین ) . که در معنی مخنث شعرا و مترسلین می آورند ظاهراً به فتح کاف تازی و فتح دال مهمله است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . توضیح اینکه بعض فرهنگ نویسان �کنده � را به ضم کاف آورده به معنی امرد قوی جثه گرفته اند . اولاً بیت ذیل که در المعجم چ 1 ص 345 آمده. . . مؤید مفتوح بودن آن است ، ثانیاً از بیت رکن مکرانی برمی آید که مراد قوی جثه و درشت اندام نیست و این معنی را از مضموم خواندن کلمه استنباط کرده اند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل از او برکندی
زر کنده ٔ کان بی وفای دهر است
بر کنده ٔ بی وفا چرا دل بندی.
حاجی شمس الدین بجه البستی ( از لباب الالباب ج 1 ص 287 ) .
بر تخت زر آن را نهد امروز فلک
کو همچو نگین ساده بود یا کنده .
؟ ( از فرهنگ فارسی معین از المعجم ص 345 ) .
اوست قواده هر کجا در دهر
کنده ای خوب و قحبه ای زیباست.
رکن مکرانی ( از فرهنگ فارسی معین ) .

کلوک. [ ک َ ] ( اِ ) کودک بود امرد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303 ) . پسر امرد را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . امرد بی حیا که کنگ نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ) :
تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو
...
[مشاهده متن کامل]

تامرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک.
عسجدی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 303 ) .
منم کلوک خرافشار و کنگ خشک سپوز
حرام زاده و قلاش و رند عالم سوز.
سوزنی ( از فرهنگ رشیدی ) .
ز کلوکان پیشی و پشتی
متهم نی به اینی و آنی.
سوزنی.
ز بهر جماع خران خر کلوکان
خرامان به خانه بری پاده پاده.
سوزنی.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس